مثل روزهای دیگر جارو را دستش گرفته بود و برای لقمهنانی حلال دل به خیابان زده بود تا وظیفهاش را انجام بدهد. وقت آن رسیده بود که ناهارش را بخورد، اما همکارش سراسیمه خودش را به او رساند و گفت: «سید! دیدی طالبان با مرزبانی ایران درگیر شدن؟» تا فیلمها را در فضایمجازی ندید، باور نکرد.
همانجا سفره ناهار را کنار گذاشت و به رفیقش گفت: «باید جوابشان رِ بِدِم.» با همان لباس پاکبانی که به تن داشتند، در دل کوچهای راه میرفتند و سید زل زد به دوربین گوشی و با لهجه شیرین مشهدیاش خطاب به سران طالبان گفت: «آقایون سران طالبان!ای رِ در جریان بِشِن، بِرِ جَمکردن شما نِه نیازی به سپاهه، نِه نیازی به ارتشه، نِه نیازی به نیرو انتظامیه. هم ما پاکبانان با هم جارو خاکاندازمان شما رِ جَم مُکُنِم... نِگا کن پس حد خودتان رِ بِدِنِن. با ایران و ایرانی دَرنَیُفتِن.»
بعد هم کلیپ را در فضایمجازی منتشر کرد و در پی آن واکنشهای زیاد هموطنانمان را به همراه داشت. به همین بهانه بهسراغ سیدمجتبی خدادادحسینی رفتیم و ساعتی با او همکلام شدیم تا از انگیزه اش برای ساخت این ویدئو بیشتر بدانیم.
بعد از ساخت ویدئو و انتشار آن در صفحه شخصی سیدمجتبی، آرزویش این است که ویدئو دست به دست بچرخد و به دست کسانی برسد که به خودشان جرئت داده اند در مرزهای کشورمان گردوخاک به پا کنند.
حرفشان با آنهایی بود که نمیدانند وجب به وجب این خاک چه اندازه عاشق و دل باخته دارد؛ خطاب به آنها که نمیدانند این سرزمین فقط به مرزبانان دلیرش خلاصه نمیشود، بلکه در هر لباس و هر جایگاه شغلی هزاران سرباز گمنام دارد که به وقتش دل به خطر میزنند؛ چه سیدمجتبی سی ویک ساله در لباس پاکبانی باشد و چه محمدمهدی احمدی که دیروز به عنوان سربازی دلیر که در مرز سیستان وبلوجستان در درگیری با طالبان به شهادت رسید.
خودش هم میگوید: شاید خیلیها تصور کنند، چون جایگاهی ندارم و پاکبان هستم، کری خوانده ام و قصد جلب توجه داشته ام، اما سر سوزنی حتی تردید ندارم. هر زمان دشمن به نقطهای از این خاک تعرض کند، اولین نفری هستم که برای دفاع از خاک و ناموس پیش قدم میشوم. مگر ما مرده باشیم که کسی به وطنمان چپ نگاه کند.
سیدمجتبی دل گرم پیامهای پرمهرومحبتی است که دوستان و آشنایان برایش میفرستند یا زیر پستش نظر میدهند. یکی برایش مینویسد: «خیلی مردی! دمت گرم.» دیگری به دلیل غیرتش تحسینش میکند و یک نفر دیگر از او برای کلیپی که زبان حال خیلی هاست، تشکر میکند.
آن قدر حجم محبتهای مردم زیاد است که آن چند نفری که به قول خودش فیک هستند و تهدیدش کرده اند، برایش مهم نیستند. آن یک ذره ناراحتی اش هم به دلیل دختر کوچکش است که تصادفی کامنتی را میخواند که پدرش را به علت دندان شکسته اش مسخره کرده و دل دختر را شکسته است.
میگوید: بعضیها نمیدانم چرا اصل ماجرا را فراموش کرده و دندان شکسته من را دیده اند. چند روز پیش موقع ناهارخوردن شکست، اما اصل حرف من مهمتر از دندانی بود که فردا یا پس فردا درستش میکنم.
سیدمجتبی دل گرمی اش را وام دار اتفاقی است که هنوز هم با بغض تعریف میکند: ۲۲ بهمن ۱۳۹۷ وقتی که نوبت پاکبانی اش ساعت ۵ صبح درست مقابل صحن کوثر حرم امام رضا (ع) تمام میشود، او برای اقامه نماز با همان لباس پاکبانی اش در صف میایستد. مردی جلو میآید و سید را در آغوش میگیرد و میرود.
یکی از خدام از سید سؤال میکند: شناختی؟ سیدمجتبی به خیال اینکه شهروند عادی بوده که برای تشکر از زحماتش او را در آغوش گرفته و رفته است، میگوید: نه، نشناختم!
خادم به او میگوید که آن شخص سردار سلیمانی بود و سیدمجتبی وقتی میفهمد، خودش را به سرعت به سردار میرساند، او را در آغوش میگیرد و میگوید: شرمنده ام که شما را نشناختم. سردار، سیدمجتبی را بغل میکند و میگوید: جوان، قدر خودت را بدان که خوب جایی کار میکنی. این صدا مثل زنگی مدام در گوشش مینوازد.
هر روز که لباس پاکبانی را میپوشد، حتی سال گذشته که برای خدمت عازم کربلا میشود، انگار در همه لحظههای خدمت همان صداست که در گوشش تکرار میشود. میگوید از آن روز دلم خیلی گرم است که دیگر در هر لباس و هر جایی خدمت کنم، فقط دوست دارم همه بدانند که عاشق وطنم هستم و این عشق را سعی کردم به دختر هفت ساله و پسر یازده ساله ام هم یاد بدهم.
سیدمجتبی سواد آن چنانی ندارد، اما یک شبه انگار مسئله آموز صد مدرس شده است؛ دلی دارد که برای وطن میتپد و در سرش شور صدای مردی است که شوق خدمت برای کشورش همه روزهایش شده است.
سربازی که به جای لباس نظامی لباس پاکبانی به تن میکند و به جای سلاح جارو به دست میگیرد، اما هر لحظه اگر گوشهای از خاک این وطن در معرض خطر باشد، همان سربازی میشود که جانش را در مرزها فدای وطن کرد، همان پاسداری میشود که در هشت سال جنگ تحمیلی شهید راه وطن شد. این وطن هزاران سیدمجتبی در دل خود نهفته دارد.